بخش اول - یک جورهایی میشود گفت که همه ما با این معضل مواجه شده ایم، میشویم و خواهیم شد. اصلا هم به ادبیات داستانی یا کلا هنر یا حتی مسائل شخصی محدود نمیشود؛ یک جورهایی همه جا هست و دنبال آدمیزاد میگردد، اینکه کاری را از عمق جان میخواهی و دوست داری، اما درست در لحظهای که قرار است انجامش بدهی از دستش درمی روی! این تناقض خیلی مضحکی است.
«الان کار مهم تری دارم»، «بگذارم برای بعد که ایده بهتری برای نوشتن داشته باشم»، «حالا حال مناسبی برای انجامش ندارم؛ بهتر است موکول کنم به موقعی که حالم بهتر میشود»، «تمرکز ندارم»، «خسته ام» و هزاران بهانه دیگر که یقه ما را میگیرند تا کاری را ــ در اینجا نوشتن را ــ به تعویق بیندازیم و انجامش ندهیم و مدام از آن فرار کنیم.
علت چنین چیزی ممکن است چه باشد؟ در تیپهای مختلف شخصیتی از دیدگاه مایرز و بریگز، افراد در شیوه برنامه ریزی به دو طیف کلی تقسیم میشوند: «قضاوتگر» (judgers) و «منعطف/ دریافتگر» (perceivers). دریافتگرها معمولا میل به شلختگی و فرار از برنامه ریزی دارند. آنها زمان را منبعی بی پایان میدانند؛ بنابراین به راحتی آب خوردن همه کارها، مخصوصا مهم ها، را عقب میاندازند. با خودشان میگویند: «فردا انجامش میدهم»، و همیشه درباره فردا که چطور با انگیزه و پرانرژی کارهایشان را راست وریس میکنند رؤیاپردازی دارند.
اما، جدای از این، علل دیگری هم در ایجاد این مشکل دخالت دارند. اضطراب یکی از مهمترین هاست. ما، قبل از اینکه نوشتن را شروع کنیم، خوب میدانیم (یعنی ذهن ما با سرعتی حیرت آور تمامی محاسبات و حالتهای ممکن را ردیف میکند) که، اگر بنویسیم و نوشته مان چیز خوبی از آب درنیاید، حتما حس عمیقا بدی خواهیم داشت، حتی اگر به روی خودمان نیاوریم (و در اصلِ قضیه هم اکثر مواقع این طور است که ما خودمان هم اصلا نمیدانیم چرا دچار این حسها میشویم)، بی خبر از اینکه ذهن ما مثل یک پیشگو از همان اول اینها را دیده است.
در اصل، ما از مواجهه با خودمان میترسیم. بگذارید جمله را یک بار دیگر بنویسم: در اصل، ما از مواجهه با نقصهای خودمان و چهره زشتمان هراس داریم؛ برای همین، ترجیح میدهیم از آینهها دوری کنیم، آینههایی که عیبها و نواقص و ناتوانیهای ما را به نمایش میگذارند.
ذهن خزنده ما راه حلی بدوی پیشِ رو میگذارد: «فرار کن!» همین قدر ساده؛ و ما شروع میکنیم به تراشیدن بهانههایی که همه مان از حفظیم. اصلا توی وجود ما آشوب و دلهرهای شروع به جوشیدن میکند که نمیدانیم علتش چیست؛ فقط میدانیم که داریم میل عمیقی به فاصله گرفتن از کار و برنامه ریزی پیدا میکنیم؛ و چیزی که این مسئله را تشدید میکند قرارگرفتن در معرض قضاوت دیگران است. این یکی دیگر آتشی در آن دیگ درهم جوش میاندازد که نشاندنش کار حضرت فیل است.
این جرثومهها که تمام انگیزه و انرژی من را بگیرند، یک حربه برای ذهن باقی میماند: تا جای ممکن، کار را عقب بیندازم تا به دقیقه نود برسم. حالا، اضطراب دیگری وارد میدان میشود، اینکه اگر این متن را ننویسم ممکن است مؤاخذه شوم یا دیگران (مدیر و مسئول و همکار و دوست و خانواده و ...) ملامتم کنند که چرا کار را انجام نداده ام.
پس انگیزهای که در ابتدای کار تحلیل رفته حالا از روزنه دیگری شروع به سرزدن میکند و ترس و اضطراب دیرکردن و جریمه شدن باعث میشود تبدیل به آدم دقیقه نودی بشوم، چون حس میکنم چیزی، عاملی نامرئی وجود دارد که من را، مثل ماشینی که یخ زده و روشن نمیشود، هول میدهد و من، منِ منفعل، میتوانم مثل تکه چوبی که خودش را به جریان آب میسپارد فقط شناور بمانم و بگذارم تمام این امواج هیجانی به این سو و آن سویم ببرند. لذت هول داده شدن و تاب خوردن در اینجا چیز عجیبی است. اما بگذارید همین جا نقطه بگذاریم و در بخش بعدی درباره راه حل صحبت کنیم.
با احترام عمیق به فئودور داستایوسکی که مثل تشعشعی قدرتمند نوجوانی ام را مجذوب و متحیر کرد.